جدول جو
جدول جو

معنی پینه زده - جستجوی لغت در جدول جو

پینه زده
(نَ / نِ زَ دَ / دِ)
درپی کرده. رقعه دوخته. پیوندبسته. وصله کرده. مرقع
لغت نامه دهخدا
پینه زده
وصله کرده رقعه دوخته در پی کرده پیوند بست
تصویری از پینه زده
تصویر پینه زده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پینه زدن
تصویر پینه زدن
پینه بستن، دوختن تکه ای از پارچه یا چرم به لباس یا کفش پاره شده، وصله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی زده
تصویر پی زده
پی بریده، اسب یا استری که رگ وپی پایش را بریده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دَ / دِ)
در ترکی نام گیاهی که آنرا دنه چادر گویند. (شعوری ج 1 ورق 263)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ مَ / مِ زَ دَ / دِ)
خیام نصب کرده. نزول کرده. مقیم شده. فرود آمده:
بر در صدر تو باد خیمه زده تا ابد
لشکر جاه و جلال موکب عز و علا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ زَ دَ / دِ)
نعت مفعولی از پی زدن. پی بریده:
خران گور گریزان تیر هجو منند
به داس پی زده و در کمند مانده قفا.
سوزنی.
معقور، ستور پی زده که بر پای آن صدمه ای یا جراحتی وارد آمده باشد. خیل عقاری، اسپان پی زده. عقیر، ستور پی زده. عقیره، پی زده از ساق... (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
عطشان. مشتاق آب: زمین شور را مانی که پاره ای آب شور می داری تا مرغان کور تشنه زده گرد تو درآمده اند. (کتاب المعارف)
لغت نامه دهخدا
(هََ ذَ ءْ)
روی بند مویینه بر روی آویختن. در نقاب مویین شدن. روبند زدن. پیچه به رخ آویختن
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ /نِ زَ دَ / دِ)
مرک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ / نِ زَ / زِ / زُ)
آینه زدای. صیقل. (زمخشری). صاقل. روشنگر. پرداخت کننده آینه. آینه افروز. صقّال. آنکه آینه روشن کند
لغت نامه دهخدا
(هََ)
وصله کردن. رقعه دوختن:
دلق صد رنگ نماید بنظر مردم را
بس که عشاق تو بر جامۀ... پینه زنند.
علی خراسانی (از آنندراج).
، سخت شدن پوست پای از بسیار رفتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیچه زدن
تصویر پیچه زدن
روی بند مویینه بروی آویختن در نقاب مویین شدن رو بند زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آینه زدا
تصویر آینه زدا
آنکه آیینه را روشن کند صیقل آیینه افروز
فرهنگ لغت هوشیار
غرچه آنکه مبتلا به ابنه باشد ماء بون، رسوا بدنام متهم به رسوایی، کسی که از وی نفرت دارند
فرهنگ لغت هوشیار
پی بریده معقور (اسب و مانند آن) : خران گور گریزان تیر هجو منند بداس پی زده و در کمند مانده قفا. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
وصله کردن رقعه دوختن (کفش و غیره) : دلق صد رنگ نماید بنظر مردم را بسکه عشاق تو بر جامهء... پینه زنند. (علی خراسانی) -2 سخت شدن پوست کف دست و پا و زانو و غیره بر اثر کار و رفتن پینه بستن، گود کردن مجرای قنات در صورتیکه قنات خشک شود. پس از گمانه زدن قنات در صورتیکه به آب نرسد مجرای قنات را گودتر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابنه زده
تصویر ابنه زده
((~ زَ دِ))
مأبون، رسوا، بدنام، کسی که از وی نفرت دارند
فرهنگ فارسی معین